احترام مادر

نويسنده:اکرم باريکلو




بچه ها خوش حال بودند؛چون مي خواستند به ديدن پدربزرگ شان بروند؛يعني امام خميني(ره). آن ها خوش حال بودند که پدربزرگ به اين خوبي داشتند. لباس هاي تميزشان را پوشيدند و مرتب و منظم دنبال مادرشان راه افتادند. تند و تند رفتند تا به خانه ي امام رسيدند.مي خواستند وارد اتاق امام شوند.بچه ها جلو دويدند؛اما صديقه خانم جلو آن ها را گرفت و گفت:«صبر کنيد در بزنم.»در را که زدند،صداي مهربان امام آمد که اجازه داد بروند داخل.در باز شد . امام مشغول خواندن کتاب بود. باديدن دختر و نوه هايش خوش حال شد.کتاب را گوشه اي گذاشت و بچه ها را درآغوش گرفت.وقتي روبوسي و احوال پرسي تمام شد،بچه ها همان طور نشستند و به امام نگاه کردند؛اما صديقه خانم ايستاده بود و با امام حرف مي زد.يک دفعه نگاه امام به بچه ها افتاد. ديد که آن ها جلومادرشان نشسته اند.کمي اخم کرد و رو به بچه ها با ناراحتي گفت:«بلند شويد. اصلاً وقتي مادرتان جلو شما ايستاده،شما چرا نشسته ايد.»بچه ها فهميدند که چه اشتباهي کردند.فوري از جا بلند شدند و رو به امام گفتند:«ببخشيد!»بعد برگشتند و به مادرشان هم گفتند:«ببخشيد!حواس مان نبود.»
منبع:نشريه سنجاقک،شماره 56